بررسی رمان بوی خوش تاریکی (قاسم شکری- نشر مرکز- ۱۳۸۶)

      نقد ادبی امروز ایران عموماً در دو مسیر گام بر‌ می‌دارد. یا برخوردی رادیکال با آثار منتشر شده دارد یا اینکه با دیدی تحلیلی برای کاستی‌های تولید اثر و همچنین نقد ادبی رهیافتهایی را پیشنهاد می‌دهد. در گفتمان نقد امروز یکی از محرکهای منتقدین اقبال اثر است. بوی خوش تاریکی و آثاری که پیش از این آمده‌اند و ایجاد بسامدی گذرا در ادبیات و محافل کرده‌اند ضرورتی برای ادبیات فارسی معاصرند. آثاری که می‌توانند نشانه‌ای از گذار باشند. با اقبال روبرو شدن یک اثر تحت هر شرایطی حتی آنگونه که گفتمان نقد رادیکال اعتقاد به انتشار اثر در چارچوب روابط دارد و چنین آثاری را حاصل روابط و نه ضوابط منتقدانه و ارزشی قلمداد می‌کند نشانگر نیاز جامعه و به طور اخص نیاز جامعه ادبی به چنین آثاری است. جامعه ادبی و نویسنده در تعاملی تنگاتنگ می‌باشند. زمانی در جامعه ادبی ما رمانی رئالیستی با روایتی خطی و با نمایش گذاشتن زندگی روزمره زنی با اقبال روبرو می‌شود و زمانی رمانی با فضایی در هم ریخته و پر از موجودات افسانه‌ای، تخیلی و انتزاعی. این مسئله نشانه تکوین یافتن گفتمانهای مختلف در زمینه نقد و خلق آثار است. با نگاهی کمتر افراطی می‌توان نتیجه گرفت که این عملکرد کارگزاران ادبی (مطبوعات و جوائز) نشان از وضعیت آزمون و خطا در ادبیات است. به عبارتی نویسندگان با تکیه بر دریافتهایشان از تئوریها، تجربه و تخیل و همچنین ذائقه منتقدین و جوایز ادبی اثرشان را خلق می‌کنند. در این میان بحثی که هنوز در جامعه ادبی رواج دارد فقدان نظریه و نقد ادبی، عدم تنوع در مخاطب، جهانی نشدن ادبیات فارسی و عدم اقبال ادبیات معاصر فارسی در جوامع آکادمیک می‌باشد. با این مقدمه رمان تازه منتشر شده بوی خوش تاریکی را به عنوان اثری که دارای مولفه‌های خاص خوش می‌باشد و در عین حال مشترکاتی نیز با آثاری که اخیراً منتشر شده‌اند دارد را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

رمان با ساختار زبانی خاصی شکل گرفته است که این ساختار زبانی بیشتر در حیطه ساخت واژه قرار دارد تا در حیطه معنا و نحو. واژگان اثر ترکیبی است از واژگان زبان مخفی‌ای که توسط نویسنده ابداع شده (چرمیس) و همچنین واژگانی که در حیطه گویش‌ها و لهجه‌های زبان فارسی رواج دارند. همچنین در جاهایی واژگان دخیل از رده خارج نیز مشاهده می‌شود (واریاسیون). با این حال این زبان تنها در توصیفات بیش از اندازه جزء نگر (به عنوان مثال آنجا که حرکت زبان بی بی کلثوم روی لبش را توصیف می‌کند) و همچنین آراستن ظاهر اثر به کار گرفته شده‌است. گاهاً نویسنده سعی دارد با تعدد راویان و همچنین خرده روایات و نظریه پردازیها، استفاده از ضمیر تو و شما (مورد خطاب قرار گرفتن مخاطب توسط راوی)  تاویلهای گوناگونی را در برابر خواننده قرار دهد اما در نهایت به دلیل یکسان بودن ساختار نحوی و معنایی اثر در گفتمانهای مختلف و همچنین عدم انسجام متنی این اتفاق نمی‌افتد.گاهی نویسنده با ارجاعاتی تاویل‌ها را باز هم محدودتر می‌کند مثلا در جایی پس از توصیف گربه‌های محله (که از عناصر مهم نشانه‌ای اثر می‌توانستند باشند) عین جملات داستان ساموئل بکت که در ابتدای کتاب فلیپ تامپسون نوشته شده را می‌آورد و اصرار بر این دارد که رمانش گروتسک است.      

یکی از چالشهای مهم در ادبیات فارسی میزان بهره نویسنده از تئوریهای گوناگون مرتبط با ادبیات است. در رمان بوی خوش تاریکی نمونه‌های آشکاری از این امر را می‌توان مشاهده کرد. نویسنده از ارتباط روانکاوی (فرویدی) و ادبیات آگاه بوده اما این مسئله را مدنظر نداشته که این رابطه صرفاً در جهت به کارگیری ابزارهای روانکاوی در تحلیل ادبیات است و همین امر موجب شده که نویسنده صحنه‌هایی را بدون بستر تاویل خلق کند که به این قرارند: 1- توصیفات راوی از محارم خویش 2- اشاره به حیوانات و ایجاد روابط مستقیم با کاراکترهای مونث 3- حسادت به پدر 4- اشارات مستقیم به عقده ادیپ (تصویری که از به کرم نشستن آلت پدر ارائه می‌دهد).

به عبارتی نویسنده با این عمل فیلتری تکنیکی و تئوریک در مسیر خلاقیت خویش قرار می‌دهد. نویسنده این اثر تحت تاثیر نویسندگان متعلق به نسلهای گذشته بیشترین انرژی خود را صرف تکنیک و شیوه روایی و همچنین خلق فضاهایی مشابه رئالیسم جادویی آمریکای لاتین که با اقبالی نسبی در فرهنگ خواننده ایرانی روبرو بوده،کرده‌است. همچنین به دلیل تکنیک زدگی نویسنده در جایی اشاره به رابطه اجنه و انسان می‌کند و در نهایت این رابطه را به یک تاویل منتهی می‌کند و آن تلقی کردن دنیای اجنه به ناخودآگاه و وسوسه‌های راوی است. این امر آنجایی نمود پیدا می‌کند که کسی دیوها را نمی‌بیند و همچنین در آنجا که علت به کرم نشستن پدر را پیر قاطر سوار بر ملا می‌سازد، به نظر می‌رسد راوی چشم دوزخی دارد. به راستی هدف نویسنده از این همه نشانه‌های نا مربوط چیست؟ در جایی مخاطب را با اثری آخر الزمانی روبرو می‌کند. از ابتدای آفرینش قصه‌ پردازی می‌کند (گلیک و خرند بهمنی) و به قضیه انگشتر می‌رسد که اگر به دست آدم نا اهل بیافتد دنیا کن فیکون می‌شود و از طرفی دیگر به ساختن اسطوره‌هایی که تنها در درون متن معنا دارند می‌پردازد (هر دیوی را منشا وجودی یک چیز می‌داند) و گاهی موعظه‌های اخلاق‌گرایانه از لفافشان نمایان می‌شوند. گاهی خرده روایتی را چنان با جزئیات توصیف می‌کند که مخاطب به دنبال معنایی خاص می‌رود اما در نهایت هیچ چیز عایدش نمی‌شود. مثلاً در جایی اسد غیب می‌شود. عده‌ای از رابطه‌اش با زنی حرف می‌زنند و بعد معلوم می‌شود که به کوه زده و صولتی سنگی شده. توصیفات و صحنه‌های عجیب و غریبی را در این قسمت می‌توان دید، توصیفاتی که در داستان ایرانی کمتر دیده شده اما در نهایت این همه در ارتباط با کلیت اثر چه هدفی را دنبال می‌کنند؟ یا اینکه نویسنده در اثر یک کهزاد دارد، یک مراد و یک ابوکردوس که بین این سه می‌خواسته رابطه‌ای ایجاد کند این رابطه چیست؟ از این رابطه چه تفسیری می‌توان کرد. در نقد جدید یکی از سعی ها بر نادیده گرفتن و به عبارتی دیگر قائل شدن جایگاهی متفاوت از نقد سنتی برای نویسنده است. اما در تحلیل اثری چون بوی خوش تاریکی نویسنده چنان حضور دارد که نمی‌توان او را نا دیده گرفت. نویسنده به دنبال تعیین تکلیف برای مخاطب است. از یک سو می‌خواهد از تکنیک و ساختار بهره مند شود و از یک سو ترس از نفهمیدن اثر توسط مخاطب دارد. بوی خوش تاریکی حاصل تخیلی فعال و عنان گسیخته است. صحنه‌هایی را خلق کرده که در نوع خود بی‌نظیر است و این امر بعضاً موجب جذب مخاطبان ظاهر بین ادبیات است. اما مخاطبی که در ادبیات به دنبال تجربه‌ای جدید از شناخت، زبان و معناست در این اثر سردر گم می‌شود. این اثر به مانند یک کارناوالِ بی سر و ته است. تمام هویت ادبی ما را به نمایش می‌گذارد. خرافات، اسطوره گرایی، اصرار بر ایرانی بودن، تئوری زدگی، بازی زبانی. به اعتقاد بنده انسان به واسطه‌های مختلف نسبت به هستی شناخت پیدا می‌کند و یکی از راههای شناخت ادبیات است. حاصل خواندن و تاویل یک اثر چیزی جز تجربه‌ای جدید از هستی و معانی نیست. اما به نظر می‌رسد که بوی خوش تاریکی تنها رمانی است که مخاطب را برای دمی سرگرم می‌کند.

                            ارسلان عبداللهی